باز آید بوی ماه مدرسه!
باز اید بوی ماه مدرسه
بوی شادی های راه مدرسه!...
عمه ام میگه: این شعر برای زمان بچگی های ماست.زمانی که ما همسن و سال شما بودیم و پشت نیمکت های مدرسه می نشستیم و حالا میبینیم که چقدر اون دوران زود گذشت! اون زمان ، یعنی وقتی که ما دبستان بودم، تازه جنگ تحمیلی تموم شده بود و کلا فضا با الان خیلی متفاوت بود. از نظر امکانات هم با شما خیلی فرق داشتیم.اینجور نبود که مثل الان شما کلی لوازم تحریر رنگ وارنگ داشته باشیم. یعنی اصلا تو بازار نبود. گفتی مداد قرمز یاد مداد قرمزهای خودمون افتادم.یه مدادهایی بود بهش می گفتیم مداد گلی! اینجوری بود که نوک مداد رو میزدیم به نوک زبونمون و خیسش می کردیم بعد با اون رو کاغذ می نوشتیم خیلی خوشرنگ می شد.یه پاکن هایی هم داشتیم دو سر بود یه سرش آبی یه سرش نارنجی.سر آبی برای پاک کردن جوهر خودکار بود،معمولا هم پاک کن های بدی بودند و کاغذرو کثیف می کردند یه جور پاکن هایی هم بود که خیلی دوستشون داشتم .مارکشون میلان بود،کوچک بودند و خیلی نرم ،روشون هم عکس های مختلف بود مثل عکس اسب آبی که من اولین بار رو همون پاکن ها باهاش آشنا شدم.جونم برات بگه که اون زمان ما دفتر کاهی داشتیم که برای چرکنویس از اون استفاده می کردیم. یه دفتر مشق هایی هم بود که پشت جلدشون می نوشتند" تعلیم و تعلم عبادت است" یادش به خیر...
حالا از برنامه های مدرسه بگم:صبح ها هر روز برنامه صبحگاهی داشتیم.می رفتیم تو صف می ایستادیم و این پا اون پا می کردیم تا برنامه تموم شه. هر هفته باید شعار هفته!حفظ می کردیم. برنامه صبحگاهی هم تلاوت قرآن بود و همین شعار هفته خوانی و کمی نرمش و گاهی سرود ملی و احتزاز پرچم کشور عزیزمون ایران و گاهی تر هم صحبت های مدیر یا ناظم یا یه نفر دیگه بعد هم از سر صف می رفتیم تو کلاس هامون. پشت هر نیمکت حداقل سه نفر می نشستیم و گاهی هم چهارنفری...برای اینکه دعوامون هم نشه میز نیمکت رو با خودکار خط می کشیدیم و تعیین مرز می کردیم. موقع امتحان گرفتن معلم ها هم ،یا کیفومون رو می ذاشتیم بینمون یا اغلب نفر وسط بیچاره می رفت رو زمین می نشست و برگه اش رو می ذاشت رو نیمکت. مبادا که تقلبی صورت بگیرد! ...
اگه فرصتی بود باز هم برات از خاطرات اون دوران می گم.