منتظرم مهدی (عج) جان

باز آید بوی ماه مدرسه!

1390/6/24 22:14
نویسنده : محمدمهدی
451 بازدید
اشتراک گذاری

باز اید بوی ماه مدرسه

بوی شادی های راه مدرسه!...

عمه ام میگه: این شعر برای زمان بچگی های ماست.زمانی که ما همسن و سال شما بودیم و پشت نیمکت های مدرسه می نشستیم و حالا میبینیم که چقدر اون دوران زود گذشت! اون زمان ، یعنی وقتی که ما دبستان بودم، تازه جنگ تحمیلی تموم شده بود و کلا فضا با الان خیلی متفاوت بود. از نظر امکانات هم با شما خیلی فرق داشتیم.اینجور نبود که مثل الان شما کلی لوازم تحریر رنگ وارنگ داشته باشیم. یعنی اصلا تو بازار نبود. گفتی مداد قرمز یاد مداد قرمزهای خودمون افتادم.یه مدادهایی بود بهش می گفتیم مداد گلی! اینجوری بود که نوک مداد رو میزدیم به نوک زبونمون و خیسش می کردیم بعد با اون رو کاغذ می نوشتیمنیشخند خیلی خوشرنگ می شد.یه پاکن هایی هم داشتیم دو سر بود یه سرش آبی یه سرش نارنجی.سر آبی برای پاک کردن جوهر خودکار بود،معمولا هم پاک کن های بدی بودند و کاغذرو کثیف می کردندآخ یه جور پاکن هایی هم بود که خیلی دوستشون داشتم .مارکشون میلان بود،کوچک بودند و خیلی نرم ،روشون هم عکس های مختلف بود مثل عکس اسب آبی که من اولین بار رو همون پاکن ها باهاش آشنا شدم.لبخندجونم برات بگه که اون زمان ما دفتر کاهی داشتیم که برای چرکنویس از اون استفاده می کردیم. یه دفتر مشق هایی هم بود که پشت جلدشون می نوشتند" تعلیم و تعلم عبادت است" یادش به خیر...

حالا از برنامه های مدرسه بگم:صبح ها هر روز برنامه صبحگاهی داشتیم.می رفتیم تو صف می ایستادیم و این پا اون پا می کردیم تا برنامه تموم شه.نیشخند هر هفته باید شعار هفته!حفظ می کردیم. برنامه صبحگاهی هم تلاوت قرآن بود و همین شعار هفته خوانی و کمی نرمش و گاهی سرود ملی و احتزاز پرچم کشور عزیزمون ایران و گاهی تر هم صحبت های مدیر یا ناظم یا یه نفر دیگه بعد هم از سر صف می رفتیم تو کلاس هامون. پشت هر نیمکت حداقل سه نفر می نشستیم و گاهی هم چهارنفری...برای اینکه دعوامون هم نشه میز نیمکت رو با خودکار خط می کشیدیم و تعیین مرز می کردیم. موقع امتحان گرفتن معلم ها هم ،یا کیفومون رو می ذاشتیم بینمون یا اغلب نفر وسط بیچاره می رفت رو زمین می نشست و برگه اش رو می ذاشت رو نیمکت. مبادا که تقلبی صورت بگیرد! ...

اگه فرصتی بود باز هم برات از خاطرات اون دوران می گم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان پارسا
24 شهریور 90 22:54
افرين به اين گل پسرووو محمد جون تعريف ميكنه و عمه جون مينويسه... چه عمه مهربوني.... بوس برا پسر ناز
مامان عسل و آریا
25 شهریور 90 7:59
سلام.خیلی جالب بود.یاده دوران مدرسه خودم افتادم.اون کیف گذاشتن بینمون.اون بقول شما تعیین مرز کردن برای دعوا نکردن سرجا.اون پاک کن های.بووووووووووووووووس خیلی جالب بود
مامان ریحان جیگر
25 شهریور 90 14:11
سلام عزیز دلم چه خاطرات جالبی نوشتی.حسابی یاد اون موقع ها انداختیم